آرین آرین ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

مامان از کودکی هام بگو

................

1391/7/21 18:50
نویسنده : مامان نسترن
877 بازدید
اشتراک گذاری

صفحه سفید وبلاگ رو که باز می کنم,انگار دفتر خاطرات اونوقتا رو جلوی روم گذاشتم, به جای خودنویس,دستم میره سمت موس.

فکر می کنم ,فکر می کنم, فکر ..........چی بنویسم. گاهی پسرکم دلم می خواد نوشتن وبلاگتو قطع کنمو به سبک قدیما برم لوازم التحریری و یه دفتر یادداشت بخرم و بشینم با خیالی راحت و آسوده واست بنویسم .از هرچی وهرکجا که دوست دارم .دیگه دغدغه الان رو نداشته باشم که اینجا توی دنیای مجازی نمیشه هر حرفی وهر عملی رو نشون داد.

خیلی آسه آسه باید جلو رفت

دلت می خواد از خودت بگم,اینکه الان 31ماهه شدی و از پوشک گرفتمت. وتوی کوچه وخیابون مثل اون آدمایی که یه زمانایی ازشون ایراد می گرفتم که واااااااا نیگا هرجا میرسه بچه رو نگه می دارن واسه پی پی کردن.شدی

از دوست یابی و رابطه اجتماعی خوبت که یه زمانی چقدر دلهره اینو داشتم که پسرکم با بچه ها نمی تونه ارتباط برقرار کنه . نگو اقتضای سنت بوده ومامان همیشه هوله.

حالا که سه سالت داره تموم میشه , با کمال تعجب چند روز پیش توی پارک موقع بالا رفتن ازسرسره , به پسر کوچولوی 4ساله پیشنهاد دوستی میدی و خودتو معرفی می کنی و ازش می پرسی اسمت چیه؟ پسر کوچولو می گه: سینا. بعد بلند صدام میزنی: مامان اسم نی نی سیناست.

منم ذوق ذوقی میشم و می گم حتما این لحظه خوب رو واست ثبت می کنم. اولین دوست زندگی پسرکم.

بعد دست دوستتو می گیری و می خوای که باهم از پله ها بالا برین.بهش می گی: دوستت دارم.

نمی دونم چرا فقط مامان سرشار از احساس عکس گرفتنو فراموش می کنه.

یا دلت می خواد از پارک دیشب بهت بگم که چقدر وقتی پسر کوچولوی 6ساله دید شما می خوای از پله های سخت سرسره که خودش جرات بالا رفتنو نداشت ,بالا بری ,بهت گفت : تو کوچولویی میوفتی.

شمام با غرور و انگار که بدترین حرف عالمو بهت زدن ,سینه سپر کردی که : الان من کباب و نوشابه خوردم. بزرگ شدم. قویم. من دیگه کوچولو نیستم.

واااااااای می دونی همیشه فکر می کردم اینکه از پسر بچه ها هروقت میپرسی می خوان چیکاره بشن ,می گن: خلبان . یه موضوع من درآوردیه.

اما حالا که شما خودت بهم می گی: می خوام بزرگ بشم. یه هواپیما بخرم . بعد بشم خلبان و با سررررررررررعت برم.(اینو محکمو قاطع می گی, شاخ درمیارم. انگار این شغل موروثیه و واگیردار. همه پسر بچه ها بایدعاشق این شغل باشن.

واما دلت می خواد از چند روز پیش بگم که صبح کله سحر بابایی که شال وکلاه کرد تا بره به شرکت برسه. شمامثل برق زده ها بیدار شدی وشروع کردی به جیغ و داد که منم می خوام برم کارخونه.

اولش فکر کردم خواب می بینی.اما بعدش دوتایی نتونستیم حریفت بشیم. خواب آلود بااون موهای سیخ سیخ ساعت  7صبح بابایی با کمال خونسردی گفت: لباس بپوشونمت. تا باهم دوتایی برین کارخونه.

در شوک کامل به سر بردم.شما ها که رفتین خوابیدم تخت تا ساعت 9.

ساعت 10 شدکه جنابعالی پشت میز بابایی صبحانتونو میل کردینو سی دی کلاه قرمزی روهم نگا کردی و دوباره بابایی طفلکی شمارو از اون راه دور برگردوند خونه و برگشت شرکت. (داری بابایی رو. شمام از این وقت گذرونی ها و راه اومدن با دل نی نیت داری؟!!!!!!!!!!)

پسرکم اینقدر میازار مامان و بابارو که کار می کنن         تا تو نونی بخوری و ظهرام نخوابی

                                                                                                   شاعر: خودخودم

اگه دلت واسه ناشنیدنی  های کودکیت تنگ شده ,باشه نوشتنو ادامه می دم. دفتر خاطرات کاغذیمو می ذارم کنار. موقعش که رسید اونو هم واست رونمایی می کنم عزیز دلم.

فعلا تا میتونی از سرو کولم بالا برو. موقع خواب ,موقع غذا خوردن, ماشین سواری .تا می تونی خودتو بهم بچسبون وواسم لوس کن. تا می تونی با شیطونیا و ریخت وپاشات منو اخمو کن. تا می تونی ظهرا نخواب و دور اتاق بچرخ.

فردا دیر نیست.  عزیزکم ,از خواب خبری نیست .صبح زود باید بیداربشی بری سرکار و درس و مدرسه. تلویزیون رو که دیگه اصلا وقت نیگا کردنم نداری.

اوه پار ک. نه نه امتحان داری.

قربونت بشم . مامان سخت گیریم نه. دیگه چیزی که عوض داره گله نداره گلم.......

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (22)

مامان زهرا
21 مهر 91 18:03
سلام.وب قشنگی داری.پسر گلت خیلی نازه.دوست داشتی به وب منم سر بزن
علامه کوچولو
21 مهر 91 18:52
سلام سپاسگذارم تشریف آوردین این بار بدون درنگ و فراموشی لینک شدید
ارغوان
21 مهر 91 19:49
مامان ِ هدی
21 مهر 91 20:12
سلام عزیزم: ماشالله به این بزرگ مرد کوچک خدا حفظش کنه
زهرا
21 مهر 91 21:20
بد بد بد دیگه می خوای نیای پس من کجا برم پلاس شم هی بخونم بذوقم ماشاله پسر کوچولویی که من دیدمش انگار همین دیروز بود که بخاطر عکس وبلاگش عاشقش شدم و خواستم وبشو بخونم و شدم یه خواننده پرو پا قرص این عکس کناری رو سیو کردم تو کامپیوتر و به همسری نشون می دادم اونمهی هرس می خورد که بسه چقدر قربون صدقه بچه مردم می ری ....یادش بخیر ماشاله چه قدی کشیده خدا برای بندگی خودش حفظش کنه انشاله زیر سایه پدر و مادر گلش .راستی ممنون که مث همیشه بهم سر زدی خردادی عزیز.!
مامان محمدرضا(شازده کوچولو)
21 مهر 91 21:42
ما شاالله گل پسری واسه خودش مردی شده نسترن جان من دستور تیرامیسو رو از توی سایت گرفتم آدرسش رو برات میزارم ، خیلی ساده بود www.ashpazi-italiayi.com برو تو قسمت دسرش راستش اینکه فکر کنی یه مزه ی خیلی خیلی خاص و متفاوت داره نه اینجوری نیست به نظر من خیلی معمولی بود . مطمئنا با تیرامیسوی اصل که داخلش یه نوع مشروب با مزه بادام تلخ داره فرق میکنه ولی در کل جالب بود . شکلش قشنگه و حس خوبی به آدم میده . پنیر ماسکارپونه مارک کاله گرفته بودم و لیدی فینگر هم که شکر خدا به شهر کوچک ما رسیده حتما پیش شما راحت پیدا میشه . ان شاالله که درست کنی و از خوردنش لذت ببری عزیزم
مامان یسنا
21 مهر 91 23:13
جونم.مامان سخت نگیر بهش اوضاع هممون همینه. ببوسش از طرف من
مامان گیسوجون
22 مهر 91 11:38
نسترن گلم حس مادرانه ات بی نظیره الهی همیشه سایه ات بالای سر آرین نازم باشه ببوسش
خاله نسرین
22 مهر 91 17:28
خاله قرررررررررررررررربونت بشه که اینقدر شیطونی می کنی آخه خاله جون این خواهر من تو ناز و نعمت بزرگ شده دائم یا درس خونده یا بازهم درس خونده .بچه داری یا شیطنت نکرده که بابا انرژی نداره . خاله جون تو رو بخدا یکم با مامانی مهربونتر باش مهربونم.بوووووووووووووووووووووووووووس آبدار
مامان یاشار
22 مهر 91 19:34
مثل همیشه خیلی قشنگ نوشته بودی خانومی. قلمت یه جور خاصیه آدم رو جذب میکنه. خدا دسته گل شیرینت رو برات حفظ کنه همیشه. قربونش برم که کباب خورده و بزرگ و قوی شده. دیگه واسه خودش مردی شده.
زهرا از نی نی213
23 مهر 91 8:59
سلام آفرین مامانی چه خوب از کودکیهای آرین جون گفتی
زهرا از نی نی213
23 مهر 91 9:00
ماشالا هزارماشالا از حالا میره کارخونه به باباش کمک کنه کم کم باید یه میز مدیر عاملی براش خالی کنیدا
زهرا از نی نی213
23 مهر 91 9:03
هرکی از محمدحسین میپرسه میخوای چکاره بشی سریع میگه مستند ساز ! میخوام از زندگی حیوونا فیلم بسازم! میبینی شانس ما رو؟ بابا مهندس مامان وکیل آینده اونوقت بچه به قول باباش سوسول (البته شوخی میکنه ها)
زهرا از نی نی213
23 مهر 91 9:03
کاش چندتا عکس از این شازده کوچولو میذاشتی مامانی
گیلدا
23 مهر 91 10:47
سلام نسترن جون.خوبی؟متن خیلی زیبایی است.عالی بود.از دست این بچه ها با این شیطنتهاشون.
شهرزاد مامان حسین
24 مهر 91 13:05
خیلی این پست شیرین بود خانومی. چقدر هم منویاد خاطرات حسین تو این سن انداخت. مخصوصا اون قسمت دوست یابی و اعتماد به نفسش خیلی شیرین بود. آفرین به این پسر اجتماعی و با اعتماد به نفس
مامان صدف
24 مهر 91 14:45
چه شعر با حالی
مامان گیسوجون
25 مهر 91 1:49
خصوصی داری
مامانش
28 مهر 91 23:56
سلام خانومی . مرسی که اومدین پیشم . آرین جون ماشالله خیلی نازه خدا براتون حفظش کنه و ایشالله همیشه کنار هم شاد و سلامت باشید
نیلوفر
29 مهر 91 10:36
وب قشنگی دارید /با تبادل لینک موافقید
fatemeh
1 آبان 91 21:16
webe sibaii darid ,be maham sar bezanid.
مامان ماهان عشـ❤ــق
3 آبان 91 7:20
الهی.خاله جون منو هم سوار هوابیمات میکنی؟ بابا خلبان.ماهان هم میخواد راننده این تریلی ها بشه که بشتشون دو ردیف ماشین بار میزنن.